لغت نامه دهخدا

کلمه
آب قنبر
آب قند
آبک
آبک
آبک
آبک
آبک
آبکار
آب کار
آبکاری
آب کاسنی
آبکامه
آبکانه
آب کبریتی
آب کبود
آب کردن
آب کرده
آبکش
آبکشی
آب کشیدن
آبکشی کردن
آب کشین
آب کلان
آبکم
آب کنار
آبکند
آب کندن
آبکوپیل
آبکور
آبکوه
<صفحه 12>