«لغت نامه دهخدا»
(حامص مرکب) شغل آبدار : سوی آبداری رسید آبدار نکوهیده خواندار برشد بدار. شمسی (یوسف و زلیخا). || طراوت. تازگی. ریّ : بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آیدش کاستی.فردوسی. || (اِ مرکب) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند. || نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را.