«لغت نامه دهخدا»
[اَ] (ع اِ) جِ جِرْم. تن ها. اجسام (و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام در کثیف) : چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی تازه و عیشی نو بمکان او در اجرام و اجسام ایشان ظاهر شد. (ترجمهء تاریخ یمینی). اکثر اطلاق این لفظ بر کواکب و جواهرات و احجار کنند و بر اجسام حیوانی و نباتی روا ندارند مگر بندرت در اجسام ادویه و اعضا. (غیاث اللغات). و گاه اجرام گویند مطلق، و از آن اجرام فلکی و ستارگان خواهند : برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. مگو زین سان ازیرا کاین صنایع شد از تأثیر اجرام و طبایع.ناصرخسرو. هم از نفس و هم از عقل و ز اجرام ز چار و سه که اول برده ام نام.ناصرخسرو. || جِ جُرْم. گناهان : در این نزدیکی قوریلتای خواهد بود، تفحص اجرام و آثام ایشان بحضور خویشان و امرا تقدیم افتد. (جهانگشای جوینی).