اجل

«لغت نامه دهخدا»

[اَ جَل ل] (ع ن تف) اعظم. جلیل تر. عظیم القدرتر. بزرگوارتر : زندگانی خان اجل دراز باد. (تاریخ بیهقی). و اجل در شعر فارسی به تخفیف آید :
ای میر اجل چون اجل آیدت بمیری
هرچند که با عز و جمالی و جلالی.
ناصرخسرو.
شاه اجل خسرو گردون سریر
سیف دول خسرو خسرونژاد.مسعودسعد.
گفت این زان فلان میر اجل
گفت طالب را چنین باشد عمل.مولوی.
- امثال: اجل من الحرش ؛ مثل است در مورد کسی که از چیزی بترسد و بأشدّ از آن مبتلا گردد. (مجمع الامثال میدانی).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر