«لغت نامه دهخدا»
[اَ مَ] (اِخ) ابن ابی محمد الیزیدی مکنی به ابوجعفر. حافظ ابوالقاسم بن عساکر در تاریخ دمشق گوید: احمدبن محمد بن یحیی بن المبارک بن المغیره ابوجعفر العدوی النحوی که پدر وی معروف به یزیدیست از ندماء مأمون بود و با وی به دمشق شد و از آنجا بغزای روم رفت. وی از جد خویش ابومحمد یحیی و از ابوزید انصاری سماع دارد و مقری بود و دو برادر او عبیداللهبن محمد و فضل بن محمد و برادرزادهء وی محمد بن العباس و محمد بن ابی محمد و عون بن محمد و کندی و محمد بن عبدالملک الزّیات از او روایت کنند. و او اندکی قبل از سال 260 ه . ق. وفات کرد. یاقوت گوید در کتاب ابوالفرج اصفهانی [ یعنی اغانی ]خواندم که گوید حدیث کرد ما را محمد بن العباس از پدر خویش و او از برادر خود ابوجعفر که روزی در قارا به خدمت مأمون شدم و او قصد غزو داشت و به خواندن این شعرها که در مدیح وی گفته بودم آغاز کردم: یا قصر ذاالنخلات من بارا(1) انی حننت الیک من قارا ابصرت اشجاراً علی نهر فذکرت انهاراً و اشجارا لله ایّام نعمت بها فی القفص(2) احیاناً و فی بارا اذ لا ازال ازور غانیه الهو بها و ازور خمّارا لا استجیب لمن دعا لهدی و اجیب شطّاراً و دعّارا اعصی النصیح و کلّ عاذله و اطیع اوتاراً و مزمارا. گوید در اینجا مأمون بخشم رفت و گفت من در برابر دشمن صف آراسته و مردمان را بغزو تشجیع کنم و تو نزهت بغداد را بیاد ایشان آری. گفتم ای امیرمؤمنان، الشی ء بتمامه. سپس خواندن گرفتم: و صحوت بالمأمون من سکری و رأیت خیر الامر ما اختارا و رأیت طاعته مودّیه للفرض اعلاناً و اسرارا فخلعت ثوب الهزل من عنقی و رضیت دارالجدّلی دارا و ظللت معتصماً بطاعته و جواره و کفی به جارا ان حلّ ارضاً فَهْیَ لی وطن و اسیر عنها حیثما سارا. پس یحیی بن اکثم گفت یا امیرالمؤمنین او گوید در اول در مستی و خسار بودم و پس آنرا ترک گفتم و از آن بازآمدم و طاعت خلیفهء خود برگزیدم و دانستم که رشد در طاعت او باشد. و غضب مأمون فرونشست و خاموش گشت. و احمدبن یزیدی راست این بیت که در آن تمام حروف معجم را جمع کرده است: و لقد شجتنی طفله برزت صحی کالشمس خثماءالعظام بذی الغضا. و ابوبکر زبیدی ذکر یزیدی آورده است و گوید او در علم اشرف و امثل افراد خاندان خویش است. (1) - باری؛ قریه ای از اعمال کلواذا بنواحی بغداد گردشگاه اهل بطالت. (تاج العروس). (2) - قریه قریبه من مواکل اللهو. (مارگلیوث).