«لغت نامه دهخدا»
[اَ مَ] (اِخ) ابن علی بن خیران الکاتب المصری. مکنی به ابومحمد و ملقب بولی الدوله. یاقوت گوید: او پس از وفات پدرش علی بجای او بمصر صاحب دیوان انشاء شد و پدر وی نیز فاضلی بلیغ بود. لکن احمد در علم و قدر از او درگذشت. احمد متقلد دیوان انشاء الظاهر بود و بروزگار المستنصر نیز همین مقام داشت و اجری او سالی سه هزار دینار بود و علاوه بر آن او را از همهء سجلات و عهودات و کتب تقلید یعنی فرامین انتصاب عمال و حکام و امثال آن رسومی بود. وی جوانی نیکوروی و جوانمرد و فراخ کندوری و زبان آور و جلد بود و آنگاه که ابومنصور ابن الشیرازی رسول النجار(1)بمصر بود دو جزء از شعر خویش و جمله ای از رسائل خود با او به بغداد فرستاد تا بر الشریف المرتضی ابوالقاسم و غیر او از رؤسا عرضه دارد تا اگر پسندیده آید او بقیهء دیوان و رسائل خویش به بغداد ارسال کند تا در دارالعلم تخلید شود و تا وقتی که ابومنصور بمصر بود احمد حیات داشت سپس خبر آمد که وی به ماه رمضان سال 431 ه . ق. در ایام المستنصر درگذشته است. ابن عبدالرحیم گوید دو جزء شعر فرستادهء احمد را بتأمل دیدم و با اینکه شعر و براعت خویش را بسیار می ستاید بنظر من فرومایه و لاطائل آمد و رئیس ابوالحسن هلال بن الحسن(2) مرا گفت رسائل او نیکو و صالح است و این است نمونه ای از شعر او که گزیده ام و باقی مدایح مستنصر و مراثی اهل البیت علیهم السلام است و اگر شعری دیگر لایق انتخاب داشت انتخاب میکردم: عشق الزمان بنوه جهلا منهم و علمت سوء صنیعه فشنئته نظروه نظره جاهلین فغرهم و نظرته نظر الخبیر فخفته و لقد اتانی طائعاً فعصیته و اباحنی احلا جناه فعفته. و او راست: و لی لسان صارم حده یدمی اذا شئت ولا یدمی و منطق ینظم شمل العلی و یستمیل العرب و العجما ولو دجا اللیل علی اهله فاظلموا کنت له نجما. و نیز او راست: اخذ المجد یمنی لیفیضنّ یمینی ثم لا ارجی احساناً الی بریجینی.(3) و هم او راست: و لقد سموت علی الامام بخاطر اللهاجری منه بحراً زاخرا فاذا نظمت نظمت روضا حالیا و اذا نثرت نثرت دُرّاً فاخرا. و از زبان بعض علویان خطاب به بنی العباس گوید: و ینطقنا فضل البدار الی الهدی و یخرسکم عن ذکر فضل(4) بدر و قد کانت الشوری علینا غضاضه و لو کنتم فیها استطارکم الکبر. و باز از شعر اوست: یا من اذا ابصرت طلعته سدّت علی مطالع الحزم قد کف لحظی عنک مذ کثرت فینا الظنون فکف عن ظلمی. و هم گوید: حیوا الدیار التی اقوت مغانیها واقضوا حقوق هواها بالبکا فیها دیار فاتره الالحاظ فانیه(5) جنت علیک و لجت فی تجنیها ظلت تسح دموعی فی معاهدها سح السحاب اذا جادت عزالیها. و از وی است: ایها المغتاب لی حسدا مت بداء البغی و الحسد حافظی من کل معتقد فی سوء احسن معتقدی. و هم او گوید: اما تری اللیل قد ولت کواکبه والصبح قد لاح و انبثت مواکبه و منهل العیش قد طابت موارده والدهر و سنان قد اغفت نوائبه فقم بنا نغتنم صفو الزمان فما صفا الزمان لمخلوق یصاحبه. و باز او گوید: خلقت یدی للمکرمات و منطقی للمعجزات و مفرقی للتاج و سموت للعلیاء اطلب غایه یشقی بها الغاوی و یحظی الراجی. و از شعر اوست: انا شیعی لاَل المصطفی غیر انی لااری سبّ السلف اقصد الاجماع فی الدین و من قصد الاجماع لم یخش التلف لی بنفسی شغل عن کلّ من للهوی قرظ قوماً اوقذف. فقام ینادی(6) غره الشمس نوره وینصف من ظلم الزمان عزائمه اعزّله فی العدل شرع یقیمه و لیس له فی الفضل ند یقاومه. و آنگاه که مال وی بمصادره بگرفته بودند این دو بیت به الظاهرلاعزازدین الله نوشت و همان سبب رضاء خلیفه فاطمی و بازگشت اموال او شد: من شیم المولی الشریف العلی الا یری مطرحا عبده و ما جزا من جن من حکم(7) ان تسلبوه فضلکم عنده. و هم او راست: و مخاضه یلقی الردی من خاضها کنت الغداه الی العدا خواضها و بذلت نفسی فی مهاول خوضها(8) حتی تنال من العلی اغراضها. من کان بالسیف یسطو عند قدرته علی الاعادی و لا یبغی علی احد فأنّ سیفی الذی اسطو به ابداً فعل الجمیل و ترک البغی و الحسد. قد علم السیف و حد القنا انّ لسانی منهما اقطع و القلم الاشرف لی شاهد بأننی فارسه المصقع. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج1 ص242). (1) - لعله: ابوکالنجار. (مارگلیوث). (2) - یرید المحسن. (مارگلیوث). (3) - لعله: الی من یرتجینی. (4) - لعله: فضلکم. (مارگلیوث). (5) - لعله: غانیه. (مارگلیوث). (6) - لعله: یناوی. (مارگلیوث). ن ل: بناجی. (7) - من حکمکم؟ (8) - ن ل: خوفها.