«لغت نامه دهخدا»
(اِ) آغوش. بغل : امیر او را بخویشتن خواند و در آگوش گرفت. (تاریخ بیهقی). گاه بادش گرفته بر گردن گاه گردش کشیده در آگوش.مسعودسعد. یک قطره از آن شراب مشکین آورد دو عالمم در آگوش.عطار. - آگوش آگوش؛ بغل بغل : در مجلس ما گلی و خاری باشد آگوش آگوش مرغزاری باشد سرتاسر اگر پلاس و کرباس بود این اکسون است کلاه واری باشد. جلال الدین فضل الله خواری. - یک آگوش؛ یک بغل. یک آغوش. || نامی از نامهای پرستاران ترک. رجوع به آغوش شود.