«لغت نامه دهخدا»
(ع اِ) گروه خویشان. (مهذب الاسماء). خاندان (مجمل اللغه). دودمان. دوده. فرزندان. فرزندزادگان. خویشان. خویشاوندان. تبار. اولاد. اهل. اهل خانه. اهل بیت. عیال. اهل و عیال. قبیله و عشیره. قوم. چون: آل احمد. آل اردشیر. آل افراسیاب. آل افریغ. آل الله (مجازاً). آل امیر. آل باوند. آل برمک. آل برهان. آل بویه. آل تبانیان. آل جعفر. آل جفنه. آل حق (بمجاز). آل خورشیدی. آل داود.آل ساسان. آل سامان. آل سلجوق. آل شنسب. آل صوفان. آل طاهر. آل طه (مجازاً). آل عباس. آل عثمان. آل عراق. آل عقیل. آل علی. آل عمران. آل غسان. آل فاطمه. آل فرعون. آل فریغون. آل قاورد. آل کثیر. آل کثکثه. آل محتاج. آل محمد. آل مظفر. آل میکال. آل ناصرالدین. آل نصره. آل نوبخت. آل یاسین (مجازاً) : ای فخر آل اردشیر ای مملکت را ناگزیر ای همچنان چون جان و تن افعال و اعمالت هژیر. دقیقی. از آن چندان نعیم این جهانی که ماند از آل سامان وآل ساسان ثنای رودکی مانده ست و مدحت نوای باربد مانده ست و دستان. مجلدی جرجانی. گر سوی آل مرد شود مال او چرا زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش. ناصرخسرو. جز که زهرا و علی واولادشان مر رسول مصطفی را کیست آل؟ ناصرخسرو. سعدی اگر عاشقی کنیّ و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد.سعدی. با آل علی هرکه درافتاد برافتاد. || سراب. کوراب. کَوَر. کتیر. واله که بامداد و شبانگاه بینند : با عطای کف تو بخشش آل برمک مَثَلِ لجهء دریا بود و لمعهء آل. سلمان ساوجی. نسبت دست تو میکردم بدریا عقل گفت رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به آل. حسین کاشفی. || چوب. || ستون خیمه. || تابعین. پیروان. پس روان. || اولیاء کسی. || پیرامون کوه. نواحی جبل. || شخص. کالبد. شبح. || و صاحب برهان بتقلید سایر فرهنگ نویسان بکلمهء آل عربی معنی شراب خوردن صبح و شام داده است، و این از غلط خواندن عبارت قوامیس عرب است که در فرق آل و سراب مینویسند: اَلاَل؛ السراب. مذ غدوه الی ارتفاع الضحی الاعلی ثم هو سراب سائر الیوم - انتهی. الاَل؛ السراب او هو خاص بما فی اول النهار. و لفظ سراب را شراب به معنی خمر خوانده اند. || (اِخ) نام کوهی.