«لغت نامه دهخدا»
[اَ مَ] (اِخ) ابن موسی بن العباس بن مجاهد المقری مکنی به ابوبکر. خطیب گوید: او شیخ قرائت روزگار خویش بود و وی در ربیع الاَخر سال 245 ه .ق . از مادر بزاد و در شعبان سال 324 بمرد و جسد وی در جانب شرقی مقبرهء باب البستان بخاک سپردند. و وی از عبدالله بن ایوب مخرمی و محمد بن الجهم السمری و خلقی جز این دو حدیث کند و از او دارقطنی و ابوبکر الجعابی و ابوبکربن شاذان و ابوحفص بن شاهین و غیر آنان حدیث کنند. او در روایت ثقه و مأمون است و بجانب غربی نزدیک مربعهء خرسی منزل داشت. ابوبکر خطیب گوید که: ثعلب نحوی در سال 286 گفت: بروزگار ما از ابوبکربن مجاهد داناتری بکتاب خدای بر جای نمانده است. و ابوبکر نحوی گوید: پشت سر ابوبکربن مجاهد دوگانهء صبح میگذاشتم و او بخواندن سورهء حمد آغاز کرد و لیکن خاموش ماند و کرت دیگر شروع بقرائت سورهء فاتحه کرد و باز ساکت شد و من بدو گفتم: ای شیخ من از تو امروز امری شگفت دیدم. گفت: مگر بگاه نماز من تو بدانجا بودی؟ گفتم: آری، گفت: سوگند با خدای که آنچه گویم تا گاهی که زیر طبقات خاک پوشیده نشوم بکس بازنگوئی و گفت: پسرک من همین که تکبیره الاحرام گفتم گوئی همهء حجب میان من و حضرت ربّالعزّه برداشته شد سرابسر(1)، سپس بقرائت حمد درآمدم یک باره همه حمدهای خدای تعالی که در قرآن است پیش چشم من گرد آمدند و ندانستم بکدام حمدله آغازم. و عیسی بن علی بن عیسی وزیر گوید: وقتی احمدبن موسی بیمار بود و من بعیادت او شدم و مردم دیگر نیز که بپرسش آمده بودند دیر نشستند پس احمد روی با من کرد و گفت: عیادت و سپس چه چیز! پس حاضرین برخاستند و برفتند و من نیز رفتن خواستم. گفت: بازگرد و این قطعهء علی بن الجهم السمری را انشاد کرد: لاتضجرنّ مریضاً جئت عائده ان العیاده یوم اثر یومین بل سَلْهُ عن حاله و ادع الاله له واقعد بقدر فواق بین حلبین من زار غباً اخا دامت مودّته و کان ذاک صلاحاً للخلیلین. حسین بن محمد بن خلف المقری گوید از ابوالفضل الزهری شنیدم که گفت: بشبی که ابوبکربن مجاهد درگذشت نیم شب پدرم بیدار شد و مرا گفت: پسرکم گمان بری که چه کسی امشب وفات کرده باشد، چه من الحال در خواب دیدم که گوئی گوینده ای میگفت امشب آنکه از پنجاه سال باز مقوّم وحی خدا بود وفات یافت چون صبح شد دانستیم که ابن مجاهد بمرده است. و محمد بن اسحاق در کتاب خود ذکر احمدبن موسی آورده است و گوید: با همهء فضل و علم و نبالت که ابن مجاهد بدان مشهور است بذله گوی و مزّاح و مداعب بود. و از کتب اوست: کتاب القراآت الکبیر. کتاب القراآت الصغیر. کتاب الیاآت. کتاب الهاآت. کتاب قراءه ابی عمرو. کتاب قراءه ابن کثیر. کتاب قراءه عاصم. کتاب قراءه نافع. کتاب قراءه حمزه. کتاب قراءه الکسائی. کتاب قراءه ابن عامر. کتاب قراءه النبی صلی اللهعلیه وسلم. کتاب السبعه. کتاب انفرادات القراءالسبعه. کتاب قراءه علی بن ابیطالب رضی اللهعنه. یاقوت گوید: در اختیاری که ابوسعد سمعانی از کتاب تاریخ یحیی بن منده کرده بخط ابوسعد دیدم که گوید: شنیدم از احمدبن منصور المذکر که گفت: شنیدم از ابوالحسن بن سالم بصری صوفی و او از اصحاب سهل بن عبدالله تستری است که گفت: شنیدم از ابوبکر محمد بن مجاهد مقری که حضرت ربّالعزّه را بخواب دیدم و دو بار قرآن را در حضرت او تعالی ختم کردم و در دو موضع لحن آوردم و از اینرو اندوهگین شدم پس مرا خطاب آمد که ای ابن مجاهد، کمال مراست کمال مراست. یاقوت گوید: در تاریخ خوارزم در ترجمهء ابوسعید احمدبن محمد بن حمدیج الحمدیجی خواندم که گوید: من بمجلس ابوبکربن مجاهد مقری بغدادی شد و آمد داشتم و او برای جنبهء فقاهت من مرا اکرام کرد وقتی که ولع مردم بقرآن درست کردن در نزد وی دیدم مرا نیز آرزوی آن آمد و بدو گفتم: خواهم نزد تو قرآن خوانم. گفت: نیک آمد پس در ردهء شاگردان نشین و من از پهلوی وی برخاستم و در صف شاگردان نشستم و چون برسم عامه بسم اللهالرحمن الرحیم آغاز کردم گفت: تو بدین سان قرآن خوانی نزد این جوان شو (و اشاره بغلامی که حاضر بود کرد)، تا او ترا براه اندازد و از آن پس با من خواهی خواندن و من شرمسار شدم و او چون بی بضاعتی من در قرائت بدانست از اکرام من بکاست. تنوخی گوید که: شنیده ام که احمد می گفته است: مردم بر چهار گونه باشند ملیحی ترش روی که ترش روئی او را بعلت ملاحت تحمل توان کردن و زشتی که تملح کند و آن تبی و دردی بی درمان است و زشتی ترش روی و آن معذور باشد چه طبیعت اوست و ملیحی که تملح کند و آن زندگی و حیات طیبه باشد. ابن بشران در تاریخ خویش آورده است که ابن مجاهد غالباً این بیت میخواند: اذا عقد القضاء علیک امراً فلیس یحلّه الا القضاء. و گوید که: ابن مجاهد و جماعتی از اهل علم به بستانی رفتند و ابن مجاهد در بستان بمداعبه و بازی و زیج آغازید و یکی از حاضران باین حال او را بنظر انکار دید و ابن مجاهد دریافت و گفت: التعاقل فی البستان کالتخالع فی المسجد؛ گرانی و تعاقل در بستان چون خلاعت و سبکساری باشد در مسجد. و داماد او ابوطالب هاشمی روایت کند که گاه وفات مرا گفت: کسان مرا از این جای بیرون کن و من چنان کردم سپس گفت: تو خود نیز دور شو و من دورترک رفته و بایستادم سپس روی با قبله آورد و بتلاوت آیات قرآنی آغازید. سپس آواز او پستی گرفت و هر لحظه آهسته تر میشد تا یکباره خاموش گشت و جان بداد. و گوید: او را نزد سلطان جاهی عریض بود. وقتی یکی از اصحاب وی از او درخواست تا حاجتی را بهلال بن بدر نامه ای نویسد و او کاغذی برداشت و چیزی بنوشت و سر آن ببست و مهر کرد و چون نامه بهلال رسید همهء حوائج وی برآورد و هم بیش از خواهش وی با او مساعدت کرد سپس گفت: دانی در نامهء تو چیست؟ و نامه بیرون کرد و آن این بود: بسم اللهالرحمن الرحیم حامل کتابی الیک حامل کتاب الله عنی و السلام و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین. و رجوع به ابن مجاهد احمد... شود. (1) - این کلمه در یاقوت بهمین صورت آمده است و گمان میکنم فارسی است بمعنی سراسر و سربسر.