«لغت نامه دهخدا»
[بِ] (اِ مرکب) آبروی. آب روی. جاه. اعتبار. شرف. عِرض. ارج. ناموس. قدر. (ربنجنی) : شو این نامهء خسروی بازگو بدین جوی نزد مهان آبرو.فردوسی. آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.حافظ. در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش. صائب. - امثال: آبی که آبرو ببرد در گلو مریز. و رجوع به آبروی شود.