«لغت نامه دهخدا»
[مَ دَ / دِ] (ن مف / نف، اِ) رسیده. وارد. واقع. حادث. کائن : زآمده شادمان نباید بود وز گذشته نکرد باید یاد.رودکی. خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتاد هم بر جانب افکار و دستش بشکست. (تاریخ بیهقی). || بدیهه. لطیفه. چربک. نادره : بارها درشدی بمجلس خاص گه نوازن بدیّ و گه رقاص گاه گفتی بشوخی آمده ای گه نمودی بعشوه شعبده ای.امیرخسرو. || طبیعی، مقابل مصنوع و ساختگی : فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل گفت آمده دیگر بود و ساخته دیگر.؟