«لغت نامه دهخدا»
(ضمیر) جِ آن. آن کسان. ایشان. اوشان. آنها : همه تفاخر آنان بجود و دانش بود همه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ. منجیک. آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ایّ و در خواب شدند.خیام. نظر آنان که نکردند بدین مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند. سعدی. شراب لعل کش و روی مه جبینان بین خلاف مذهب آنان جمال اینان بین.حافظ. آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهء چشمی بما کنند؟حافظ.