«لغت نامه دهخدا»
[اُ] (ع مص) منقبض شدن، چنانکه بخیلی با سؤال عطا. خود را درهم کشیدن. گرفته شدن ببخل. با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). فاهم شدن. (زوزنی). || مجتمع شدن. || ثابت گردیدن. استوار شدن (تاج المصادر بیهقی)، چنانکه درخت و جز آن در زمین. || قوی شدن. || پناه بردن بجائی. پناه گرفتن مار بسوراخ خود و برگردیدن آن بسوی آن. (آنندراج). || سرد شدن، چنانکه شب یا روز.