«لغت نامه دهخدا»
[اَ بَ] (حرف اضافه + اسم، ص مرکب)یاد. (مؤید الفضلاء). بیاد گرفتن. (برهان). بخاطر نگاه داشتن. (برهان) (غیاث). حفظ. (جهانگیری) (برهان) (مؤید الفضلاء از شرفنامه). زِ بَر. از بیر. از بَرْم : روزی هزار بار بخواندم کتاب صبر چشمم نبست لاجرم از بر نمیشود.خاقانی. - از بر بودن و از بر داشتن؛ حفظ داشتن : قول ایزد بشنو و خطش ببین قول و خط من ترا خود از بر است. ناصرخسرو. وآنکه خاقان است از توران و زیر دست تست روز و شب چون قل هوالله شکر تو دارد ز بر. معزی. - از بر خواندن؛ از حفظ قرائت کردن : خواند همه شب نثار بزمت الحمد چو قل هوالله از بر.مجیر بیلقانی. - از بر کردن و از بر بکردن؛ حفظ. استظهار. (تاج المصادر بیهقی). حفظ کردن. (آنندراج) : هم فضل بکف کردی هم علم ز بر کردی از فضل سپه داری وز علم حشر داری. فرخی. از بر عرش کند خطبهء آن جاه و محل هرکه از بر کند از شعر و ثنای تو خطب. سنائی. صبحدم از عرش می آمد سروشی عقل گفت قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر می کنند. حافظ. و رجوع به بَرْم و بیر و ویر شود.