«لغت نامه دهخدا»
[اَ کَ هَ / اَ کَ] (ص) کاهل. بیکار. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی) (برهان) (سروری). باطل. (اوبهی) (برهان). تنبل. مهمل. (برهان). جمند. (جهانگیری) : بدل ربودن جلدی(1) و شاطری ای مه ببوسه دادن جان پدر بس اژکهنی. شاکر بخاری. رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو ورد با او راجل و یحموم با او اژکهن. منوچهری. تن از اژکهن در دوزخ درونست ولی یک پایش از آتش برونست. زراتشت بهرام. اژکهن بگمان من تصحیف وژکهن است، چه در سه نسخهء قدیمی و خوشخط که از مهذب الاسماء نزد من است همه جا وژکهن است و شعر منوچهری هم وژکهن بوده است نه اژکهن و اژگهن را هم که کاهل و کند ترجمه می کنند غلط است، چه اژکهن سنگ بزرگ و صخره است و مجازاً، بمعنی کاهل و تنبل استعمال شده است در شعر منوچهری. (1) - ن ل: جلاد.