«لغت نامه دهخدا»
[اِ] (ع مص) اسیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). اسر. بردگی. اسارت. اسیری : ملک بفرمود تا همگنان را بگرفتند و در قید اسار کشیدند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 163). و آن ملاعین بعضی طعمهء شمشیر گشتند و جمعی در قید اسار گرفتار شدند و برخی در لباس خزی و حسار روی بهزیمت نهادند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 27). او را به انواع حیلت و خدیعت بفریفتند و به کمند مکر به خود بکشیدند و در حبل اسار محکم ببستند و به قلعهء استوناوند فرستادند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 272). چون دانستند که در ذل اسار خواهند افتاد سفرا در میان واسطه کردند. (جهانگشای جوینی). || به دوال بستن چیزی را. بستن. || پس مانده گذاشتن. پس خورده گذاشتن.