«لغت نامه دهخدا»
[اَ] (اِخ) یا اسپار یا اسفاربن شیرویه الدیلم. مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: آغاز دولت آل بویه و اخبار ایشان، آگاه باش که چون اسباربن(1)سیرویه(2) الدیلم، بر شهر ری و نواحی آن مستولی شد مرداویج بن زیار(3) الجیلی با وی بود از فرزندان پادشاه گیلان، و نسبت ایشان به آغُش وهادان(4) کشد که بعهد شاه کیخسرو ملک گیلان بوده ست، و بعد از اتّفاق و حوادث بسیار اسپار شیرو(5) با مرداویج یکی شد [ و ] وزیرش همچنین، سبب آنرا که اسبار هزار هزار دینار زر نقد فرموده بود که بقلعهء الموت برند که آن وقت خزانه آنجا بود، پس وزیر بسنگ درم وزن کرد [ و ] کمابیش سیصدهزار دینار از آن میان ببرد، و اسبار را این خیانت از او معلوم شد، پس وزیر مرداویج را در پادشاهی طمع افکند تا اسپار کشته شد بر دست مرداویج، و پادشاهی او را صافی شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 388 و 389). و رجوع به اسفار شود. (1) - اسپار، اسفار. (2) - شیرویه. (3) - اصل: ریار. (4) - فردوسی: اشکش، طبری: آغص بهداذان، بهاذان... (بهار). (5) - شیرو، شیرویه، شیری، شروین، همه یکی است. اسبار شیرو، یعنی اسبار پسر شیرو. (بهار).