«لغت نامه دهخدا»
[هُ مَ] (ص مرکب) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی. جانی : چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب یکی برگ تر زآن درخت به بر نهادی اَبَر دست و سندان زبر کَفَش سوختی گر بدی آهمند و گر راست بودی نکردی گزند.اسدی. و در فرهنگ اسدی به معنی دروغگو بفریب آمده، و از صاحب فرهنگ منظومه نیز بعض دیگر فرهنگها بیت ذیل را نقل کرده اند : آدرخش صاعقه، بدی آسیب آهمند آن دروغگو بفریب. و اینکه بسکون هاء ضبط کرده اند ظاهراً صواب نیست. و رجوع به آهومند شود.