اسب افکن

«لغت نامه دهخدا»

[اَ اَ کَ] (نف مرکب) دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری). رشید. اسب تازنده :
برآشفت از آن پور اسفندیار
جوانی بد اسب افکن و نامدار.فردوسی.
سواریم و گردیم و اسب افکنیم
کسی را که دانا بود نشکنیم.فردوسی.
از آن بد کز ایران ندیدم سوار
نه اسب افکنی از در کارزار.فردوسی.
مبازر ز لشکر نخستین منم
که اسب افکن و گرد روئین تنم.فردوسی.
از ایشان صد اسب افکن از ما یکی
همان صد به پیش یکی اندکی.فردوسی.
چو طینوش اسب افکن و قیدروش
نهاده بگفتار قیدانه گوش.فردوسی.
چو میلاد با آرش مرزبان
چو پیروز اسب افکن از گرزبان.فردوسی
بدان تا میان دو رویه سپاه
بود گرد اسب افکن و رزم خواه.فردوسی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر