«لغت نامه دهخدا»
[هَ جَ / جِ] (اِ) ریسمانی که جولاهان در آخر کار بندند و بر سقف خانه استوار کنند.(1) (السامی فی الاسامی). هو الرسن الذی یجر به الغزل حاله المسح فی الصخر و غیرها. (فرهنگ شعوری، از مشکلات) : ز تشریف صاحب بگویم که من بفریادم از صاحب مخزنش تو خود حله برگیر بر قد حور ببغداد خلد برین معدنش ز آغاز جبریل آهنجه کار بفرجام ادریس ما کوزنش.اثیر اخسیکتی. || پهناکش. محبره. (1) - کلمهء آهنجه برای ترجمهء «کابستان» (Cabestan) متناسب مینماید.