«لغت نامه دهخدا»
[اِ تِ] (ع مص) باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی): استبقاه؛ زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمنّ امرأ منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص187). بهر استبقای روحی جسد آفتاب از برف یکدم درکشد.مولوی. بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز.مولوی. || شرم داشتن از کسی. (از منتهی الارب). || برخی از چیزی رها کردن. (تاج المصادر بیهقی). برخی از چیزی را بر جای ماندن و رها کردن: استبقی من الشی ء؛ گذاشت بعض آنرا. (منتهی الارب).