«لغت نامه دهخدا»
[اِ تِ] (ع مص)(1) بو کردن. بوئیدن. (غیاث). بو یافتن از چیزی. انبوئیدن(2). (برهان). بوی بردن. بو کشیدن. شنیدن . شمّ. || بوئیدن خواستن. (منتهی الارب). طلب بو کردن. بوی کردن خواستن. - استشمام کردن؛ بوئیدن. استنشاق کردن. (1) - Aspirer. Flairer. Respirer. (2) - انبوئیدن بمعنی دسته کردن است چنانکه گل را و بمعنی بوئیدن ظاهراً صحیح نیست.