استوه

«لغت نامه دهخدا»

[اِ / اُ] (ص) مانده شده. (برهان) (مؤید الفضلاء). عاجز. (رشیدی). وامانده. (رشیدی) (سروری). ستوه. (جهانگیری). بجان آمده. زلّه شده. بتنگ آمده. (برهان) :
پلنگ دژ برازی دید بر کوه
که شیر چرخ گشت از کینش استوه.ابوشکور.
ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد
ز انبوه او کوه استوه شد.فردوسی.
من ز بار گنه چو کوه شدم
وز تن و جان خود ستوه شدم. سنائی.
چو زآن سیلها برگذشتی چو کوه
ازین قطره ها هم نگردی ستوه.نظامی.
|| افسرده. (سروری) (مؤید الفضلاء) (برهان). ملول. (مؤید الفضلاء) (برهان) :
که آن خوبان چو استوه آمدندی
بتابستان بر آن کوه آمدندی.نظامی.
|| (اِمص) واماندن و افسرده شدن. (از فرهنگی خطی). ماندگی و بتنگ آوردن. (برهان). و رجوع به ستوه شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر