«لغت نامه دهخدا»
[یَ زَ دَ] (مص مرکب) یغما کردن. (ناظم الاطباء). غارت کردن : چون به خروارهای سیب رسیدند درافتادند و پاک یغما زدند. (سیاستنامه). ایا ستارهء خوبان خلخ و یغما به دلبری دل ما را همی زنی یغما. امیرمعزی. از خانیان گروهی کز خط شدند بیرون جنگ آوران یغما جانْشان زدند یغما. امیرمعزی. و رجوع به یغما کردن شود.