«لغت نامه دهخدا»
[مِ] (ترکی / مغولی، اِ)یاسامیشی. رجوع به یاسامیشی شود. - یاسامشی کرده؛ منظم. ساخته. آماده و مجهز. مرتب : نوروز فیروز را با سپاهی یاسامشی کرده به راه گیلان از ناگاه برسر بایدو و امرا دواند. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص89).