«لغت نامه دهخدا»
[سِ / سَ] (ع اِ)(1) یاسمن(2). (برهان). یاسمین. (دهار). واحد یاسمون و یاسمین است. (منتهی الارب). یاسمون و یاسمین. (مهذب الاسماء). جوهری گوید: بعض اعراب گویند شممت الیاسمین و هذا یاسمون (به فتح نون) یعنی آن را بمنزلهء جمع میشمارند مانند نصیبین.(3) در اللسان آمده است: آنکه یاسمونَ گوید مفرد آن را یاسم میداند و گویا در تقدیر یاسمه باشد بنابر اینکه ریحانه و زهره را مؤنث آرند پس آن را بر دو طریق (واو و نون و یاء و نون) جمع بندند و آنکه گوید یاسمینُ آن را مفرد انگاشته و اعراب را به نون دهد. و باز صاحب اللسان گوید: یاسم در شعر آمده است. و صاحب تاج العروس آرد: یاسِم مفرد یاسمون است مانند صاحب یا عالم و بجز عالمون جمع عالم نظیری ندارد و جوهری گفته است بعض اعراب گویند «شممت الیاسمین و هذا یاسمون» و آن را بمنزلهء جمع آرند همچنانکه در نصیبین آوردیم و در شعر هم استعمال شده است. ابوالنجم گوید : من یاسم بیض و ورد احمرا یخرج من اکمامه معصفرا. و ابن بری گوید یاسم جمع یاسمه است و ازینرو «بیض» آورده است یا فارسی معرّب است و در این صورت بمنزلهء جمع نباشد(4). (1) - ممکن است معرب یا مأخوذ از فارسی باشد. رجوع به یاس و یاسمن و یاسمین و یاسمون شود. (2) - Jasmin. (3) - از حاشیهء المعرب جوالیقی ص 356:14. (4) - از اقرب الموارد.