«لغت نامه دهخدا»
[کَ] (اِ) یاقوت. (آنندراج). سنگ قیمتی، این لفظ را تازیان تازیکانیده [یعنی معرب ساخته] یاقوت گفته اند. (ناظم الاطباء)(1) : کجا تو باشی گردند بیخبر خوبان جَمَست را چه خطر هرکجا بود یاکند. شاکر بخارایی (از آنندراج). پندی دهمت که باشد آن پند بهتر ز هزار لعل یاکند(2). حکیم طرطری (از جهانگیری). حقهء یاکند پر از کسپرچ گر بندیدی لب و دندانش بین. رضی الدین لالای غزنوی. و رجوع به یاقوت شود. (1) - مؤلف در یادداشتی نوشته اند: اینکه لغت نامه ها می نویسند یاقوت یا نوعی یاقوت نادرست است.Jacinthe (Hyacinthus). (2) - ظ: لعل و یاکند.