«لغت نامه دهخدا»
[یَ / یِ نَ فَ] (ص مرکب، ق مرکب) یک دم. یک لحظه. به اندازهء یک دم زدن. || بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان : که ما را در آن ورطهء یک نفس ز ننگ دو گفتن به فریاد رس.سعدی. - یک نفس رفتن و یک نفس دویدن؛بی توقف رفتن. - یک نفس زدن؛ چیزی گفتن. (آنندراج).