«لغت نامه دهخدا»
[اِ] (معرب، اِ) معرب آبری (تاج العروس) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب : ابریق می مرا شکستی ربّی بر من در عیش من ببستی ربّی. (منسوب به خیام). || آبدستان. (خلاص نطنزی) (مهذب الاسماء). تاموره. || کوزهء آب. کوزه : پس فروشد ابله ایمان را شتاب اندر آن تنگی بیک ابریق آب.مولوی. || آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند. مطْهَره. || ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله که بدان طهارت کنند. لولهین. || آفتابه. مطْهَرهء فلزّین : روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت میرود بغارت رفت(1). (گلستان). || مشربه. || گردنِ عود. || وزنی معادل دو من. (مفاتیح العلوم خوارزمی). || شمشیر نیک تابان. شمشیر روشن تابنده. (مهذب الاسماء). شمشیر بسیار درخشنده. || کمان درخشان. || زن صاحب جمال تابان بدن. ج، اباریق. (1) - ن ل: می رفت.