«لغت نامه دهخدا»
[رَ دی دَ] (مص مرکب) رنده کردن. صاف کردن. تراشیدن. زدودن : چشم دلت از خواب غفلت باز کن زنگ جهل از دل به دانش بازرند. ناصرخسرو. و رجوع به رندیدن شود.