«لغت نامه دهخدا»
[زَ] (نف مرکب، ق مرکب)بازوزننده. در حال بازو زدن. بمجاز بال زننده. شناکننده : اجل بازوزنان هر سو همی رفت به خون اندر چو مردان شناور. ازرقی (از آنندراج)(1) (1) - صاحب آنندراج این بیت را در ذیل بازو زدن بمعنی بازو کوفتن آورده چنانکه پهلوانان در وقت کشتی زنند.