«لغت نامه دهخدا»
[بازْ] (ص مرکب، اِ مرکب) بازدار. (جهانگیری) (شرفنامهء منیری) (ربنجنی). مربی و نگاه دارندهء باز. قوشچی. میرشکار. صیاد. (برهان قاطع) (شعوری). پرورندهءباز : افریقیه صطبل ستوران بارکش عموریه گریزگه باز و بازیار.منوچهری. عقابان ببازی و کبکان به جنگ سر بازیاران درآرد به ننگ.نظامی. و رجوع به بیزار شود. || برزگر. (آنندراج). زارع. (انجمن آرای ناصری). آبیار. برزیگر. زراعت کننده. (برهان قاطع). کسی را گویند که زراعت کند. (جهانگیری). کشتکار. و به هندی کوبری نامند. (شرفنامهء منیری). (شعوری ج 1 ص161). کشاورز. (حاشیهء شدالازار ص 49) : باغ چون راغش خراب و کشت چون دستش سراب زاغ آن را بادبان وقار این را بازیار.سلمان. آب را میراند مرد بازیار سائلی گفتا که هستی در چه کار. شاه داعی شیرازی (از جهانگیری). کمال بن کمال پاشا میگوید که بازیار به معنی باغبان است که اصلش باغ یار بوده و در فارسی حرف زا به غین تبدیل میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص161) : مزارعان بیچاره را الزام داشت تا محقری دخل که بصد محنت از دست تغلب بازیار بازگرفته اند بازدهند تا بکارند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 21). با بازیاران گفته بود که هر کس که تخم زیادت ندهند من از آن خود بدهم. (المضاف الی بدایع الازمان ص21). و بازیاران فریاد می کنند که جوکلی در خاک ریخت و وقت حصاد گندم آمد. (المضاف الی بدایع الازمان ص19). جانب احتیاط را مهمل گذاشت و بازیار و ارباب را سر درهم داد. (المضاف الی بدایع الازمان ص19). چون بازیار دید که غم مسلمانان نمی خورند... رو انداشت که یک من غله بارباب دهد. (المضاف الی بدایع الازمان ص19). گفتند ما از پیران شنیده ایم که آفت شهر بم از رود ابارق است اگر آوردن آن رود و در خندق شهر بم افکندن میسر گردد لابد دیوار خراب شود و شهر گشاده، پس فرمودند تا جملهء بازیار و کهنگین حوالی بم و نرماشیر جمع کردند و از بیست فرسنگ رود آوردند و در خندق افکند. آب غلبه کرد و ربض و دیوار شهر سر به نشیب خرابی آورد. (تاریخ سلاجقهء کرمان لمحمدبن ابراهیم). و چون دانستند که کرمان ایشانرا خانه شد و منازعی نیست بعمارت گرمسیر رو آوردند و رستاق جیرفت و ولایت نرماشیر را زراعت کردند و بازیار را مراعات واجب داشتند. (تاریخ سلاجقهء کرمان لمحمدبن ابراهیم). و خمس و عشر دیوانی چنانکه از حصص آحاد رعایا میگرفتند از آن وکیل او فرونمیگذاشتند بل در آن مبالغت زیادت مینمودند و بازیار و متصرف را میرنجانیدند. (تاریخ سلاجقهء کرمان لمحمدبن ابراهیم).