باطنه

«لغت نامه دهخدا»

[طِ نَ] (ع اِ) تأنیث باطن. اندرون. سریره. (اقرب الموارد). (المنجد). رجوع به باطن شود.
- اوجاع باطنه؛ دردهای درونی. (یادداشت مؤلف).
- باطنه البلد؛ اندرون شهر. باطن البلد. مجموعهء خانه ها و بازارهای داخلی شهر [ در برابر ضاحیه ] . (تاج العروس). مجموعهء بازارها و خانه های داخلی شهر: «هم اهل باطنه الکوفه و اخوانهم اهل ضاحیتها» (اقرب الموارد).
|| خانه و بازارهای بصره و کوفه که با هم اتصال دارند. (منتهی الارب) (آنندراج). || کنارهء نمایان شهر دور از خانه ها. (منتهی الارب)(1).
(1) - ظاهراً این معنی اشتباه و بجای ضاحیه گرفته شده است.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر