بافرین

«لغت نامه دهخدا»

[فَ] (ص مرکب) مخفف قابل آفرین. درخور آفرین. لایق تحسین. باآفرین، بآفرین. مقابل بنفرین :
سوی گرد گشتاسب شاه زمین
سزاوار گاه آن کی بافرین.دقیقی.
بدانخانه [ آتشکدهء نوبهار ] شد شاه یزدان پرست
فرود آمد آنجا و هیکل ببست
نشست اندر آن خانهء بافرین
پرستش همیکرد رخ بر زمین.دقیقی.
ببست آن در بافرین خانه را
نهشت اندران خانه بیگانه را.دقیقی.
جهاندار طهمورث بافرین
بیامد کمر بستهء رزم و کین.فردوسی.
یکی پور بد سوفرا را گزین
خردمند و پاکیزه و بافرین.فردوسی.
توتازادی از مادر بافرین
پر از آفرین شد سراسر زمین.فردوسی.
تبه کرد آن نشان و آن زمین را
ببرد آن بند شاه بافرین را.
ویس و رامین.
|| مقابل ملعون و گجسته. در خور رحمت. مرحوم. (یادداشت مؤلف).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر