آتشدان

«لغت نامه دهخدا»

[تَ] (اِ مرکب) کانون. کانونه. اجاق. منقل: فرمودند من از قصر عارفان روان شدم شما دیگ بر آتشدان نهادید. (انیس الطالبین بخاری).
دو گوهر است در این وقت شرط مجلس ما
قنینه معدن این و تنور مسکن آن
یکی چو آب زر اندر میان جام و قدح
یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان.معزی.
دیگپایه. دیگدان. تنور. تنوره. کور. کوره. تنور آهنگر. کلانهء آهنگر. (مقدمه الادب): سطام؛ کفچهء آتشدان. (السامی فی الاسامی). || (اِخ) محراب. ببغاء. مجمره.(1) (از ابوریحان بیرونی).
(1) - یکی از صور فلکی زبر دنبالهء عقرب.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر