بدو

«لغت نامه دهخدا»

[بَدْ وْ] (از ع، اِ) (از بدء عربی) ابتداء و آغاز. (آنندراج) (غیاث اللغات). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداء و شروع. (ناظم الاطباء)(1) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص88). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمهء تاریخ یمینی). شمس المعالی نمی خواست که در بدو معاودت بر رعیت خویش ارهاقی کند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ سنگی صص259 - 260). ابوالحسن خازن از حسن تدبیر و ترتیب او حکایت میکرد که بدو کار که به امارت موسوم شد فسحت حالی نداشت. (ترجمهء تاریخ یمینی چ سنگی ص17).
لیک خود با این همه در بدو حال
جست باید تخت او را انتقال.
مولوی (مثنوی).
کرمکی کاندر حدث باشد دفین
کی بداند آخر و بدو زمین.مولوی (مثنوی).
و رجوع به بدء شود.
(1) - در اصل بدء بود بدون قاعدهء عربی، فارسیان موافق ضابطهء خود همزه را به واو بدل کردند چنانکه جزء کتاب و غیره را «جزو» به واو نویسند و خوانند. (غیاث اللغات).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر