«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (ص نسبی) منسوب به برات. وجه برات. (آنندراج). || جامهء کهنه و امثال آن باشد زیرا که امثال این چیزها در وجه برات دهند. (انجمن آرا). جامهء کهنه و امثال آن که در وجه برات مواجب بمردم دهند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) : براتی پوش اندام تو سیم است برادرزادهء زلفت نسیم است. دهلوی (از انجمن آرا). از این شعر چنین مفهوم میشود که براتی پوش ملازمانی اند که قابل آن نیستند که از جامه خانهء پادشاه یا حاکم، خلعت خاص پوشند بلکه ایشان را براتی بکسی حواله نمایند که به اندازهء پایه او جامه به او دهد. (انجمن آرا). در مازندران این لفظ به مرتبه ای متعارف است که در غیر لباس نیز بکار رود چنانکه بعد از طعام خوردن بقیه را که بملازمان دهند آنرا نیز براتی گویند. (آنندراج) : ز نو تازه کن خلعت حسن هر دم پس آنگه براتی بشمع خور انداز. شرف الدین شفروه (از انجمن آرا). || مردمی که در عروسی همراه داماد بخانهء عروس روند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین).