«لغت نامه دهخدا»
[بِ] (حرف اضافهء مرکب) (از: ب + راستا) براستای. در حق. دربارهء. درباب. (فرهنگ فارسی معین) : اینک عنان با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی. (تاریخ بیهقی). و هارون براستای وی (فضل برمک) آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص415).