براندودن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ اَ دَ] (مص مرکب) مالیدن. اندودن :
همه یال اسب از کران تا کران
براندوده مشک و می و زعفران.فردوسی.
بزد مهره در جام بر پشت پیل
زمین را تو گفتی براندود نیل.فردوسی.
چو گرفته شود آن کشور سنگین، ده و شهر
سنگدل باش و در رحم براندای به قیر.
سوزنی.
چو بازو قوی کرد و دندان سطبر
براندایدش دایه پستان بصبر.سعدی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر