بردست

«لغت نامه دهخدا»

[بَ دَ] (ص مرکب) مقابل فرودست. بالادست. مقابل زیردست. (یادداشت مؤلف) :
بود دستورش آن زمان بردست
دادگرپیشهء مسیح پرست.نظامی.
|| (با تاء مکسور) بواسطهء. بتوسط. بدست. وسیلهء. به اهتمام : و اندر سنهء اثنی و ثلاثین [ و اربعمائه ] بارهء شارستان تمام شد بردست امیربوالفضل. (تاریخ سیستان). || در اختیار. بدست. بفرمان :
سخنهات چون در گلستان خوست
ترا هوش بردست کیخسروست.فردوسی.
- بر دست گرفتن؛ بدست گرفتن. بر کف قرار دادن.
- || باور کردن. (ناظم الاطباء). استوار داشتن و بیت ذیل شاهد هر دو معنی است :
هر که او گیرد بردست شراب
هرچه او گوید بردست مگیر.
امیرمعزی.
- بردست و پا زدن؛ از غرور سخن باشارت کردن. (آنندراج) :
مزن بردست و پا گر عیب خود پوشیده میخواهی
که میگردد ز ایما و اشارت لال تر مردم.
صائب (آنندراج).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر