برکاست

«لغت نامه دهخدا»

[بَ] (مص مرکب مرخم، اِمص)کمی. کاهش :
بدو گفت بیژن که این راست است
ز من کار تو پاک برکاست است.فردوسی.
زآنکه در حسن برافزونی و برکاست نیی
من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم.
سوزنی.
|| (ن مف مرکب) برکاسته.
- برکاست تر؛ باریک تر :
بدو گفت شاخی گزین راست تر
سرش برتر و تنْش برکاست تر.فردوسی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر