بره بند

«لغت نامه دهخدا»

[بَرْ رَ / رِ بَ] (نف مرکب) آن که یا آنچه بره را بندد. || کسی که گوسفند و قوچ جنگلی را در آخور بندد و او را پروار کند. (فرهنگ فارسی معین). پرواربند. || تجربه کار و ماهر. (غیاث) (آنندراج). کارآزموده. حاذق. باوقوف. (ناظم الاطباء). زبردست. ماهر. (فرهنگ فارسی معین) :
عمریست که در کمند عشقیم
قربانی بره بند عشقیم.
حسن هروی (از آنندراج).
چو گرگت دراند گزند سخن
نباشی اگر بره بند سخن.
ظهوری (از آنندراج).
|| قومی است که قوچ جنگی پرورند و بجنگانند و به بهای گران فروشند و مدار آن جماعت بر بیع و شرای قوچ است. (از غیاث) (از آنندراج). || (اِ مرکب) ریسمان پای خیمه. (آنندراج) :
لقمه اش گوسفند پروار است
چه عجب بره بند این کار است.
میریحیی کاشی (از آنندراج).
از بس که خورده خون دلم را بجای شیر
آهوی چشم او بهمین بره بند شد.
داراب بیگ جویا (از آنندراج).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر