«لغت نامه دهخدا»
[بَ هَ زَ] (نف مرکب) برهم زن. برهم زننده. متفرق کننده. پریشان کننده : با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن تو خود بچشم و ابرو برهمزن سپاهی. سعدی. آن که برهمزن جمعیت ما شد یارب تو پریشانتر از آن زلف پریشانش کن.؟