برهمزن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ هَ زَ] (نف مرکب) برهم زن. برهم زننده. متفرق کننده. پریشان کننده :
با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن
تو خود بچشم و ابرو برهمزن سپاهی.
سعدی.
آن که برهمزن جمعیت ما شد یارب
تو پریشانتر از آن زلف پریشانش کن.؟
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر