پرپیچ

«لغت نامه دهخدا»

[پُ] (ص مرکب) پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین. || پراندوه. پرغم. مضطرب :
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.عطار.
پرپیچ و تاب.
[پُ چُ] (ص مرکب) پرپیچ و خم. که پیچ و تاب بسیار دارد.
- گفتاری پرپیچ و تاب؛ گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر