پرجوش

«لغت نامه دهخدا»

[پُ] (ص مرکب) پر از جوش. بسیارجوش. که غلیان بسیار دارد :
زمین دید یکسر همه ساده ریگ
بر و بوم او همچو پرجوش دیگ.اسدی.
- برنج پرجوش؛ برنجی که جوشاندن بیش از عادت خواهد پخته شدن را.
- پرجوشِ خریدار؛ پرغلغله و پرولوله از مشتری :
امروز که بازارت پرجوشِ خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایهء نیکوئی.حافظ.
- سری پرجوش؛ پرشور. باحرارت.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر