پرشکن

«لغت نامه دهخدا»

[پُ شِ کَ] (ص مرکب) سخت مُجعد. پرچین. پرآژنگ. پرشکنج. بسیارنورد. پرانجوغ :
ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن
باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن.
فرخی.
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وَه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند.حافظ.
|| پرغم و اندوه:
فرستاده آمد بر پیلتن
زبان پر ز گفتار و دل پرشکن.فردوسی.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.فردوسی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر