«لغت نامه دهخدا»
[پَ رَ] (اِ) دیبای منقش و لطیف. پرنیان : گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت گفتا یکی پرند سیاه و یکی پرن.فرخی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا چونکه زرین قدحی بر کف سیمین صنمی یا درخشنده چراغی بمیان پَرَنا.منوچهری. بروی و سینه و ساعد خجل شدند از وی یکی حریر و دوم حله و سیم پرنا. ادیب صابر. || (اِ، ق) بمعنی دیروز که روز گذشته باشد. (برهان).