پزاننده

«لغت نامه دهخدا»

[پَ نَ دَ / دِ] (نف) آنچه پزد. منضج : و ضمادها و طلیهاء پزاننده. (ذخیرهء خوارزمشاهی). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و داروهای پزاننده که اندر آن وقت بکار دارند تا سر کند و ریم بپالاید، نطرون است و بوره و انگزد و مر و سرگین خطاف و سرگین خروس و بلبل و جندبیدستر و نوشادر و هزاراسفند و خردل و تخم ترب... (ذخیرهء خوارزمشاهی). حب الصنوبر و لعوق او پزاننده است. (ذخیرهء خوارزمشاهی). نضج ماده امّا پزانیدن مادهء زکام گرم و رقیق را کشک آب باید فرمود. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و لعوق او پزاننده است. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
پزانیاس.
[پُ] (اِخ)(1) از سرداران نامی اسپارت(2) بود که به کمک آریستیدس(3)ماردُنیوس(4) سردار سپاه ایران را در محل پلاته(5) شکست داد (479 ق.م.) لکن پس از چندی بر آن شد که در اسپارت حکمران مستبد گردد و با خشایارشا که بدو در عوض خیانتی وعدهء سلطنت یونان را داده بود همداستان شد و سنای اسپارت او را به مرگ محکوم ساخت. و او به معبد می نروا(6) پناه برد و چون مردم اسپارت درهای معبد را از هر سو مسدود ساختند وی در آنجا از گرسنگی بمرد (477 ق.م.). معروف است که برای مسدود کردن درهای معبد اولین سنگ را مادر او نهاد. (شرح اعلام کتاب تمدن قدیم).
(1) - Pausanias.
(2) - Sparte.
(3) - Aristide.
(4) - Mardonius.
(5) - Platee.
(6) - Minerve.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر