«لغت نامه دهخدا»
[پَ] (حامص) تأخر. مقابل پیشی. تقدم : تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین شده ستی از شرف مردمی بسوی پسی. ناصرخسرو. || تنگی. نیازمندی : گفت خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن. (گلستان). - در پسی ماندن؛ در تداول عوام، کامیاب نگردیدن و عقب ماندن.