«لغت نامه دهخدا»
[پُ لَ دَ] (مص مرکب) و پشت بلرزیدن کسی را. نهایت ترسیدن : از دیدن سپاه ایران پشت ترکان بلرزید. پشتلنگ. [پُ لَ] (ص) هرزه و ناقص و معیوب و بی معنی باشد. (برهان قاطع). بیهوده : در ملک تو بسنده نکردند بندگی نمرود پشه خورده و فرعون پشتلنگ. سوزنی. || پس افتاده. (برهان قاطع). و نیز رجوع به پشلنگ شود.